تمام شب خوابش نبرد،گام های آن خوابگرد را دنبال میکرد.
بالا سرِ خود، روی پشت بام،هر گام در تهی جای او طنینی بی پایان داشت.
سنگین و خفه،کنار پنجره ایستاد، منتظر که بگیردش اگر افتاد.
اما اگر خودش هم با او پایین کشیده میشد، چه؟
تمام شب خوابش نبرد،گام های آن خوابگرد را دنبال میکرد.
بالا سرِ خود، روی پشت بام،هر گام در تهی جای او طنینی بی پایان داشت.
سنگین و خفه،کنار پنجره ایستاد، منتظر که بگیردش اگر افتاد.
اما اگر خودش هم با او پایین کشیده میشد، چه؟
جمعیت روانه بود به سوی رؤیا در درخشش اسرارآمیز به جا ماندم
همه گمان میکردند که سرخوشی خواهد آمد
تمامی پیمان های قدیسی نفرین میشوند